ی خانومه بود به اسم تابان... ی آقاهه هم بود به اسم رضا... اینا عاشق هم بودن... اما... تابان ازدواج کرد(رضا به عشق تابان ازدواج نکرد)... مامان شد... ولی بعد از چند سال همسرش رو از دست داد... این ماجرا مربوط میشه به چند سال پیش... اما حالا... رضا و تابان زیر ی سقف زندگی میکنن و ی پسر به اسم یونا دارن... اینه معجزه عشق...
فرزاد جان سلام!! راستش رو بخواهی منو نمی شناسی!!! تو وب با هم آشنا شدیم!!! ولی برای مدتی طولانی رفتم! ولی به هرحال برایت همیشه دعا کرده ام امیدوارم به مرادت برسی!!
نمیدونم چرا ولی ته دلم...
ته ته تهش...
میگه شما به هم میرسین...
امیدوارم به عشقت برسی فرزاد جان...
ی خانومه بود به اسم تابان...
ی آقاهه هم بود به اسم رضا...
اینا عاشق هم بودن...
اما...
تابان ازدواج کرد(رضا به عشق تابان ازدواج نکرد)...
مامان شد...
ولی بعد از چند سال همسرش رو از دست داد...
این ماجرا مربوط میشه به چند سال پیش...
اما حالا...
رضا و تابان زیر ی سقف زندگی میکنن و ی پسر به اسم یونا دارن...
اینه معجزه عشق...
فرزاد جان سلام!!
راستش رو بخواهی منو نمی شناسی!!!
تو وب با هم آشنا شدیم!!! ولی برای مدتی طولانی رفتم!
ولی به هرحال برایت همیشه دعا کرده ام
امیدوارم به مرادت برسی!!
کجایی داداش عاشق من
خب بکش!اصن به من چه بدبخت شدی می فهمی